ادامه مطلب قبل :درهمان شب نرجس خاتون در خواب دیدکه :حضرت عیسی (ع)وشمعون وگروهی از یاران عیسی(ع)به قصر جدش پادشاه روم درآمدندودر جای تخت منبری که نور از آن میدرخشید قرار دارد چیزی نگذشت که حضرت محمد (ص) پیغمبر خاتم و جانشین وی وجمعی از فرزندان اووارد قصر شدند حضرت عیسی به استقبال رفت وبا آنحضرت معانقه کرد وخوش آمد گفت . پیغمبر اسلام فرمود :یا روح الله من بخواستگاری دختر وصّی شما شمعون برای فرزندم (اشاره کرد به امام حسن عسکری (ع)آمده ام حضرت عیسی نگاهی به شمعون کرده گفت: سعادتی بزرگ به توروی آورده است قبول کن خویشاوندی با آل پیغمبر اسلام را شمعون نیز پذیرفت ،سپس پیغمبر اسلام بالای منبر رفت و خطبه ای انشاء فرمودونرجس را به عقد امام حسن عسکری(ع) درآورد وحضرت عیسی وحاضرین را گواه گرفت دراین هنگام نرجس از خواب بیدارشد ولی ازآن محفل زیبا اثری نیافت 0 امّا دیدن این خواب نشاط وسروری در جسم وروح او بوجود آوردوخواب را برای کسی نقل نکرد 0000
از آنشب به بعد قلبش در فراق امام حسن عسکری(ع)می طپید واز خورد و خواب ماند رنجور و لاغر وبیمار گردید بمعالجه او پرداختند ولی پزشکان از معالجه او ناامید شدند 0000
جدّش قیصر بدیدنش آمد گفت : نور دیده هر خواهشی داری بگو تا درانجام آن بکوشم ؟
گفت: پدر جان قدری درباره اسرای مسلمین مهربانی کن شاید عیسی ومریم مرا شفا دهند 0
قیصرتقاضای اورا پذیرفت نرجس هم از خود حال بهتری نشان داد جدش خشنود گردید